سرنوشت چون دزدی از بیراهه های دور با گامهای مخملی رازناک وپنهان سر می رسد و سپس با خروش چندش اور راه را بر رونده می بندد و انچه که از امید و ارزو در کوله بار مسافر است به یکجا به یغما می برد.
تنها این ظهور ناگهانی و ترسناک شگرد سرنوشت نیست.گاه چون فرشته عطر افشان از فراز سرت پرواز می کند و ان دم که نو امید و غمناک در انتظار بلایی نشسته ای او با نوشخند تسلی سبدی پر از ظرایف وعده ها و قول بر اوردن همه مرادها بر تو فرود می اید
باری سرنوشت بازیگر تردست و حدس ناپذیراست و انسان را در گم تا خود مرگ با ترفندهای خود سرگرم می سازد....
مبارک باد معشیت تو که سرنوشت ایوب را بر من روا داشتی!!!!!
مرگ را بگو تمام داس هایش را به گردش اورد
جان عاشق با او نیست.............